مطرب درآمد با چکاوک ِ سرزندهئی بر دستهی سازش. مهمانان ِ سرخوشی به پایکوبی برخاستند. از چشم ِ ینگهی مغموم آنگاه یاد سوزان ِ عشقی ممنوع را قطرهئی به زیر غلتید. عروس را بازوی ِ آز با خود برد. سرخوشان ِ خسته پراکندند. مطرب بازگشت با ساز و آخرین زخمهها در سرش شاباش ِ کلان در کلاهاش. تالار آشوب تهی ماند با سفرهی چیل و کرسیی باژگون و سکّوب خاموش ِ نوازندهگان و چکاوکی مُرده بر فرش سرد آجُرش